مطربی در من به سازش بینوایی می زند
قاصدی با من دم از کین و جدایی می زند

مخبری اخبار خود را بر غم من می نهد
لاف می گوید ولی راست و خدایی می زند

ای خدا این غم چه بود آخر به حال بی امان
این که آتش بر خَرام آشنایی می زند 

مرده‌ام از فرط دوری در میان ماتمی
ماتمی که از درون طبل چرایی می زند

 

 

برای 23 بهمن 1399 ساعت 3 و 23 دقیقه بامداد،به یاد غمی بزرگــــ.به نام جداییـ.


پ.ن:در زمینه شعر و بهبود سبک نوشتن مدیون سیدتقی سیدی عزیز هستم :)
پ.ن2:این شعر هنوز کامل نشده و منم هنوز قصد برگشت کامل رو ندارم و گاها سر می زنم و چندتا از وبلاگ های مورد علاقم رو چک میکنم :)

پ.ن3:نظرات این مطلب پاسخ داده نخواهد شد تا زمانی که موعدش برسه،امیدوارم با قلبی بزرگ منو ببخشید :)
پ.ن4:ترجیح میدم بازم با اسم خودم بنویسم اینطوری بهتره و احساس صمیمیت دارم :) البته آدرس دوباره عوض شده.

و اما بازهم شعر و باز هم امیررضا کامیار

بی ترس از دوری عاشق باش؛این دنیا خیلی کوچیکه

پ ,شعر ,زند ,غم ,  ,کامل ,می زند ,شعر و ,می زنم ,و چندتا ,زنم و

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

تفریحی kharid-140055 موزیک سنتر شعر و متن عاشقانه مسیر زندگی تنهایی ها پرینتر سه بعدی جهان 3d بلاگی برای سن فایل مسی